๑۩۞۩๑, ♥ TM BaX PEJMAN♥๑۩۞۩๑

در دنیایی که روزی روح خودم مرا ترک میکند... چه انتظار از دیگران

๑۩۞۩๑, ♥ TM BaX PEJMAN♥๑۩۞۩๑

در دنیایی که روزی روح خودم مرا ترک میکند... چه انتظار از دیگران

+تاریخ دوشنبه 1392/02/16ساعت 18:49 نویسنده سعید | آرشیو نظرات

روزگاری در گوشه ای از دفترم نوشته بودم......

تنهائی را دوست دارم چون بی وفا نیست

تنهائی را دوست دارم چون تجربه اش کرده ام

تنهائی رادوست دارم چون عشق دروغین درآن نیست

تنهائی را دوست دارم چون خدا هم تنهاست

تنهائی رادوست دارم چون در خلوت وتنهائیم در انتظار خواهم گریست وهیچ کس اشکهایم را

نمیبیند

اما از روزی که تو رادیدیم نوشتم

ازتنهائی بیزارم چون تنهائی یاد آور لحظات تلخ بی تو مردنم است است...........

از تنهایئ بیزارم زیرا فضای غم گفته سکوتم تورا فریاد میزند......

از تنهائی بیزارم چون به تو وابسته ام..........................

ازتنهائی بیزارم چون با تو بودن راتجربه کرده ام...........

از تنهائی بیزارم چون خداوندهیچ انسانی را تنها نیافرید..........

از تنهائی بیزارم چون خداوند تو رابرایم فرستاد تا تنها نباشم...........

از تنهائی بیزارم زیرا هر وقت تنهائی گریه کنم دستهای مهربانت رابرای پاک کردن اشکهایم کم می آورم.......

از تنهائی بیزارم چون شیرین ترین لحظاتم باتوبودن است......

ازتنهائی بیزارم چون مرداب مرده تنم با آفتاب نگاه تو جان میگیرد........

ازتنهائی بیزارم چون کویر خشک لبانم عطش باران محبت از لبانت رادارد..........

از تنهائی بیزارم چون هنوز به قداست شانه هایت ایمان دارم.......

ازتنهائی بیزارم چون تمام واژه های شعرم باتو بودن را فریاد میزند........

ازتنهائی بیزارم چون هیچگاه تنهائی را درک نکردم همیشه وهمه جا درهم حال حضورت را در قلبم حس کردم..............

پس بگذار با تو باشم...........

عاشقانه در آغوش پر مهر تو بمیرم.......

تا همیشه ماندگار باشم...............

+تاریخ دوشنبه 1392/02/16ساعت 18:47 نویسنده سعید | آرشیو نظرات

+تاریخ دوشنبه 1392/02/16ساعت 18:45 نویسنده سعید | آرشیو نظرات

هیچکی نمیتونه بفهمه که دلم از چی گرفته

هیچکی نمیتونه بفهمه که صدام از چی گرفته

هیچکی نمیونه تا بامن توی راهم هم سفر شه

آخه میترسه که با من با دل من در به در شه

هیچکی نمیدونه که چشمام چرا همیشه خیس خیسه

چرا هیچکی حتی یه نامه واسه من دیگه نمینویسه

هیچکی نمیدونه که قلبم تا حالا چند دفعه شکسته

هیچکی نمیدونه سر راه اون تا حالا چند دفعه نشسته

آخه تو کلبه سوت و کور و تاریک قلبم خورشید که جا نمیشه
میدونم اگه تا لحظه مرگم بگردم دنبالش پیدا نمیشه
+تاریخ دوشنبه 1392/02/16ساعت 18:44 نویسنده سعید | آرشیو نظرات

چه زیباست ...

چه زیباست بخاطر تو زیستن

وبرای تو ماندن و به پای تو مردن و به عشق تو سوختن

و چه تلخ وغم انگیز است دور از تو بودن

برای تو گریستن و به عشق و دنیای تو نرسیدن

ای کاش می دانستی بدون تو مرگ گواراترین زندگی است

بدون تو و به دور از دستهای مهربانت زندگی چه تلخ و ناشکیباست

ای کاش می دانستی مرز خواستن کجاست

و ای کاش می دیدی قلبی را که فقط برای تو می تپد

+تاریخ دوشنبه 1392/02/16ساعت 18:42 نویسنده سعید | آرشیو نظرات

روانشناسان و متخصصان، از بین رفتن عشق و علاقه، عدم جذابیت همسر، سهل انگاری همسر، هوسرانی، عقده های جنسی، اخلاق و رفتار غیرقابل تحمل همسر، بی خطر شمردن خیانت، زیاده خواهی و تنوع طلبی را از دلایل اصلی خیانت و بی وفایی همسران به یکدیگر می دانند.

+تاریخ دوشنبه 1392/02/16ساعت 18:39 نویسنده سعید | آرشیو نظرات

گاهی وقتا یادت میره لیوان چایی روبه روت داره یخ میکنه

یادت میره که سیگار تو دستتو باید بتکونیش

یادت میره که بین اشک ریختنات پلک بزنی

یادت میره که شب ها برای خوابیدن باید چشماتو ببندی

یادت میره که وقتی تلفن زنگ میخوره اونی که فکر میکنی پشت خط نیست...
+تاریخ دوشنبه 1392/02/16ساعت 18:37 نویسنده سعید | آرشیو نظرات

عشق...

پیرمردی صبح زود از خانه‌اش خارج شد. در راه با یک ماشین تصادف کرد و آسیب دید. عابرانی که رد می‌شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند. پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند سپس به او گفتند: باید ازتو عکسبرداری شود تا جایی از بدنت آسیب ندیده باشد. پیرمرد غمگین شد و گفت عجله دارد و نیازی به عکسبرداری نیست. پرستاران از او دلیلش را پرسیدند.
پیرمرد گفت....

زنم در خانه سالمندان است. هر صبح آنجا می‌روم و صبحانه را با او می‌خورم. نمی‌خواهم دیر شود!
پرستاری به او گفت: خودمان به او خبر می‌دهیم. پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد. چیزی را متوجه نخواهد شد! حتی مرا هم نمی‌شناسد! پرستار با حیرت گفت: وقتی که نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز صبح برای صرف صبحانه پیش او می‌روید؟ پیرمرد با صدایی گرفته، به آرامی گفت: اما من که می‌دانم او چه کسی است..

+تاریخ دوشنبه 1392/02/16ساعت 16:58 نویسنده سعید | آرشیو نظرات


به کودکی گفتند: عشق چیست؟
گفت: بازی

به نوجوانی گفتند : عشق چیست
گفت : رفیق بازی

به جوانی گفتند : عشق چیست؟
گفت: پول و ثروت

به پیری گفتند: عشق چیست؟
گفت: جوانی

به عاشقی گفتند: عشق چیست؟
چیزی نگفت و سخت گریست...

+تاریخ دوشنبه 1392/02/16ساعت 16:53 نویسنده سعید | آرشیو نظرات

یادم باشد حرفی نزنم که به کسی بربخورد

نگاهی نکنم که دل کسی بلرزد

خطی ننویسم که آزار دهد کسی را

یادم باشد که روز و روزگار خوش است

وتنها دل ما دل نیست...

یادم باشد جواب کینه رابا کمتر از مهر

و جواب دورنگی را با کمتر از صداقت ندهم

یادم باشد برابر فریادها سکوت کنم

و برای سیاهی‌ها نور بپاشم

یادم باشد از چشمه درس خروش بگیرم

و از آسمان درس پاک زیستن ...

+تاریخ دوشنبه 1392/02/16ساعت 16:51 نویسنده سعید | آرشیو نظرات

و چه تلخ است لذت ها را "تنها" بردن

و چه زشت است زیبایی ها را "تنها" دیدن

و چه بدبختی آزاردهنده ایست “تنها” خوشبخت بودن

در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است

در بهار هر نسیمی که خود را بر چهره ات می زند

یاد “تنهایی” را در سرت زنده میکند

“تنها” خوشبخت بودن ، خوشبختی رنج آور و نیمه تمام است

” تنها” بودن ، بودنی به نیمه است

و من برای نخستین بار در هستی ام رنج “تنهایی” را احساس کردم

+تاریخ دوشنبه 1392/02/16ساعت 16:48 نویسنده سعید | آرشیو نظرات

دوست داشتن دلیل نمی خواهد...

ولی نمی دانم چرا خیلی ها

و حتی خیلی های دیگر می گویند :

" این روز ها دوست داشتن دلیل می خواهد"

و پشت یک سلام و لبخندی ساده

دنبال یک سلام و لبخندی پیچیده

دنبال گودالی از تعفن می گردند ...

دیشب که بغض کرده بودم ؛

باز هم به خودم قول دادم

من "سلام" می گویم و "لبخند" می زنم

و قسم می خورم و می دانم

" عشق " همین است ...

به همین سادگی ...

+تاریخ دوشنبه 1392/02/16ساعت 16:44 نویسنده سعید | آرشیو نظرات

+تاریخ دوشنبه 1392/02/16ساعت 16:38 نویسنده سعید | آرشیو نظرات
+تاریخ یکشنبه 1392/02/15ساعت 10:33 نویسنده سعید | آرشیو نظرات

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.